نازم به شهر خوبم و آب و هوایش
باخوشههای گندم ساقه طلایش
شهری که نامش شهرهی «مهمان نوازی»ست
آنجا که دل پرمیزند درجای جایش
«خاقان چین» بردیده کرده قرنها پیش
خاک دیارم را به جای «توتیا»یش
دروازهای گسترده بین «یزد و کرمان»
بر بستر تاریخ و در جغرافیایش
شهری که «هفتاد و دو» گوهر پرورانده
از «عارفان وشاعران» با خدایش
یک آسمان روشن از صدها ستاره
دارد به شبهای قشنگ و با صفایش
هرکس به کوه ، قلعه دختر پا گذارد
نجوا کند افسانهای قلعه برایش
در هر طرف پیچیده بوی مهربانی
از خانههای ساکنان با وفایش
آرامگاه شاهدان و عالمان است
بوی بهشت آید از آن صحن و سرایش
در چهار فصل سال اینجا میتوان شست
گرد سفر را در زلال چشمههایش
در گردش «هشت آسیابش» میتوان دید
تکرار نظم زندگی در روستایش
آتش دمد در کورههای گرم «فولاد
سنگ زغال معدن بیانتهایش
در «داود انکوهش» اگر روزی بگردی
باخود به «کرمان» میبری از «زیره»هایش
هر استکانی هست خوشرنگ و معطر
با «زعفران» شهر من دم گشته چایش
هر چند مانده «کوهبانان» پیر تاریخ
دور از مقام و آنچه بوده ابتدایش
شهر تلاش و همت است و بام فرهنگ
نامش گواه روشنی برادعایش
هر جا که باشم آرزو دارم خداوند
شهر و دیارم را کند دور از بلایش
انتهای پیام/*