تابناک/به گزارش نبض بازار؛ قتل حدیث 10 ساله توسط پدرش یکی دیگر از جنایات است که در چند سال اخیر رخ می دهد. کابوسهای شبانه، خوابهای پراکنده، تصاویری ذهنی که از درون آدم را میخورند، صدای ضجه زدن یا خواهش و تمنا که به طور ممتد در گوش میپیچد و یا فواره خونی که با
به گزارش نبض بازار؛ قتل حدیث 10 ساله توسط پدرش یکی دیگر از جنایات است که در چند سال اخیر رخ می دهد.
قتل رومینا هم احتمالا مانند بسیاری از قتلهای پر سر و صدا چند روزی تیتر رسانهها میشود و در شبکههای اجتماعی دائم هشتگ میخورد و ترند میشود و چند وقت بعد به آرامی از یاد خواهد رفت؛ انگار که هیچ وقت چنین اتفاقی نیفتاده است.
در این گزارش، نگاهی به برخی از پروندههای قتل پر سر و صدای چند سال اخیر خواهیم داشت که هر کدام قصههای مفصلی در دل خود جای دادهاند.
در اولین اقدامات، حجتالاسلام حسینی کوه کمرهای ـ قاضی وقت کشیک قتل تهران ـ در صحنه کشف جسد حضور یافت و در اجرای دستورات این مقام قضایی، مشخص شد که مقتول با ۲۷ ضربه چاقو به قتل رسیده است. از سوی دیگر، تحقیقات ابتدایی نشان داد که قربانی این جنایت، همسر «ناصر محمدخانی» فوتبالیست سرشناس سالهای دهه ۶۰ بوده و این شخص در زمان وقوع حادثه، به همراه تیم پرسپولیس در آلمان بهسر میبرده است.
با بررسی روابط همسر مقتول، ردپای زنی ۳۲ ساله به نام شهلا (خدیجه) جاهد به عنوان همسر موقت ناصر محمدخانی بهدست آمد که این زن پرستار پس از بازداشت در تاریخ ۱۷ تیرماه سال ۸۱ مدعی شد چهار سال با ناصر زندگی پنهانی داشته است.
پرونده شهلا جاهد با اظهارات ضد و نقیض او درباره قتل لاله سحرخیزان ۸ سال به طول انجامید و به یکی از طولانیترین پروندههای جنایی تهران تبدیل شد اما سرانجام حکم قصاص شهلا جاهد پس از تایید دیوان عالی کشور و موافقت رییس وقت قوه قضاییه، ساعت ۵:۴۵ صبح چهارشنبه ۱۰ آذرماه سال ۱۳۸۹ در محوطه داخلی زندان اوین به مرحله اجرا درآمد.
همچنین ببینید:
جنایت خیابان گاندی یا همان ماجرای «شاهرخ و سمیه» را به یاد دارید؟ جنایتی عشقی که در بعد از ظهر چهارشنبه ۱۲ دی سال ۱۳۷۵ توسط دو نوجوان ۱۶ ساله به نامهای «شاهرخ وثوق» و «سمیه شهبازینیا» در خانه ویلایی خیابان گاندی، کوچه ۲۳ رخ داد.
قصه از این قرار بود که شاهرخ و سمیه عاشق هم بودند اما پدر سمیه با ازدواج آنها مخالفت میکرد. برای همین سمیه نقشه قتل خانوادهاش را طراحی میکند و شاهرخ نیز همدست او میشود. این پرونده پر سر و صدا و دادگاههایش تا مدتها تیتر یک روزنامهها بود.
در یکی از این دادگاهها شاهرخ بعد از شنیدن حکم اعدام گفت: خواستهای ندارم جز اینکه بگذارید قبل از اعدام، سمیه را عقد کنم تا به عنوان شوهر او اعدام شوم!
دادگاه در ۱۷ بهمن سال ۱۳۷۵ هر دو نفر را به قصاص محکوم کرد اما با گذشت پدر سمیه، شاهرخ به ۱۰ سال و سمیه به ۱۲ سال زندان محکوم شد.
سمیه و شاهرخ پس از آزادی از زندان با یکدیگر ازدواج نکردند. گفته میشود که شاهرخ برای همیشه از ایران رفت و سمیه با مرد دیگری ازدواج کرد و این قصه عشقی – جنایی برای همیشه تمام شد.
ساعت ۱۰ صبح پنجشنبه ششم آبانماه سال ۱۳۸۹ اهالی میدان کاج در محله سعادتآباد با شنیدن صدای درگیری به خیابان ریختند و دیدند که فردی به نام «یعقوب» مشغول ضربهزدن به بدن نیمهجان و خونآلود مردی حدودا ۳۰ ساله به نام «یزدان» است.
به دنبال این ماجرا، دقایقی بعد متهم خود را تسلیم ماموران کرد و به این ترتیب تحقیقات از وی آغاز شد. انگیزه یعقوب از این قتل رابطه دوستش «کیمیا» با یزدان بود که زمانی که یعقوب در زندان بوده، شکل گرفته بود. یعقوب در دادگاه گفته بود که وقتی از زندان آزاد شدم، فهمیدم او با یزدان در ارتباط است. به این موضوع شک داشتم تا اینکه خود یزدان با من تماس گرفت و گفت با کیمیا ارتباط دارد و قصدشان ازدواج است. دیگر نتوانستم تحمل کنم. روز پنجشنبه جلوی دفتر املاک با هم قرار گذاشتیم. وقتی او را دیدم با چاقویی که همراه داشتم به طرفش حمله کردم و یک ضربه به پهلویش زدم. بعد درگیری ما به خیابان کشید و آنجا هم بدون آنکه بفهمم چه کار میکنم، چند ضربه به بدنش وارد کردم. الان هیچ تقاضایی ندارم و فقط میخواهم اعدامم کنید چون چیزی برای از دست دادن باقی نمانده است.
این پرونده جنایی تا مدتها نقل محافل علمی و دانشگاهی بود که در پی وقوع این حادثه دست به کار شدند و با حضور کارشناسان مسائل گوناگون به بررسی ابعاد این جنایت پرداختند.
سرانجام در دادگاهی که آبانماه سال ۱۳۸۹ برگزار شد، قاضی نورالله عزیزمحمدی خطاب به یعقوب گفت: «صحنهای که دیدم در طول ۴۰ سال سابقه قضایی برای اولین بار مشاهده میکردم. انگیزه تو از ایجاد چنین صحنهای چه بود؟»
متهم در پاسخ به وی گفت: «برای من هم جالب بود اما واقعا حالت جنون داشتم.»
قاضی عزیزمحمدی سرانجام یعقوب را به اتهام قتل به قصاص، به اتهام رابطه نامشروع با کیمیا به تحمل ۱۰۰ ضربه شلاق و به اتهام قدرتنمایی با چاقو به ۲ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق محکوم کرد و با نظر اکثریت قضات کیمیا از اتهام معاونت در قتل تبرئه شد اما به دلیل ارتباط نامشروع با یعقوب، به تحمل ۱۰۰ ضربه شلاق محکوم شد.
ساعت ۱۴:۳۰ بعدازظهر چهارشنبه ۱۵ تیرماه سال ۱۳۹۰ افرادی که از روی یک پل عابر پیاده در حوالی پل مدیریت عبور میکردند، دیدند پسری جوان در حالی که نقاب به صورت دارد، به دو دختر جوان حمله کرده و یکی از آنان را هدف ضربات چاقو قرار داده است. سپس روی شکم این دختر نشسته و بیمحابا ضرباتی متعدد به ناحیه سینه، پهلو و گردنش وارد کرده است.
کمتر از ۱۵ دقیقه بعد و در پی تماس با مرکز فوریتهای پلیسی ۱۱۰ خودروی پلیس از کلانتری ۱۴۵ ونک و اورژانس، خود را به محل حادثه رساندند و ماموران موفق شدند پسر جوان را که دیگر نقابی به صورت نداشت و همچنان با هراس فراوان مترصد فرصتی برای فرار بود، دستگیر کنند.
تحقیقات اولیه با حضور قاضی رسولی ـ بازپرس وقت کیشک قتل پایتخت ـ نشان داد که دختر جوان به نام «مهسا» ۲۴ ساله با ضربات متعدد چاقو توسط همدانشگاهیاش به نام «کوشا» از پای درآمده و مرضیه ـ دوست مهسا ـ نیز با زخمیشدن هر دو دست دچار خونریزی شدید شده که به بیمارستان انتقال یافته است.
متهم جنایت در پل مدیریت ساعت ۱۱ روز چهارشنبه ۵ مردادماه در شعبه ۷۱ دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی نورالله عزیزمحمدی و مستشاران بدون حضور اولیای دم پای میز محاکمه رفت و قاضی عزیزمحمدی بعد از مشورت با مستشاران دادگاه، متهم را به قصاص نفس در ملاءعام محکوم کرد.
۲۹ خردادماه همزمان با ۲۴ ماه مبارک رمضان خبری در شبکههای اجتماعی مبنی بر گمشدن دختربچهای ۷ ساله به نام «آتنا اصلانی» در شهرستان پارسآباد در استان اردبیل منتشر شد. پدر آتنا سالها بود که در خیابان پزشکان پارسآباد دستفروشی میکرد و پوشاک میفروخت و آتنا که به گفته اطرافیانش دختری باهوش وخوشزبان بود، گاهی همراه پدر میشد تا به او کمک کند. روز حادثه هم آتنا کنار بساط پدرش بود اما آن روز وقتی پدر مشغول گفتوگو با یک مشتری بود، برای آب خوردن آنجا را ترک کرد و دیگر هرگز بازنگشت.
او به مغازه رنگرزی که در نزدیکی بساط پدرش بود، میرفت. صاحب مغازه مردی ۴۰ ساله بود که آتنا و پدرش را از مدتها قبل میشناخت. آن روز هم بیآنکه پدرش متوجه شود، آتنا راهی مغازه مرد ۴۰ ساله شد، غافل از اینکه او نقشه شومی برایش کشیده بود.
هیچکس نمیدانست چه اتفاقی برای دختربچه رخ داده اما با گذشت زمان فرضیه اینکه او قربانی سرقت شده باشد، قوت گرفت؛ چرا که آتنا آن روز ۶ النگو، انگشتر و گوشواره همراه خود داشت و احتمال میرفت که قربانی دزدان طلا شده باشد. سرانجام تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی وارد عمل شدند. در محلی که پدر آتنا دستفروشی میکرد، چند مغازه و بانک وجود داشت که مجهز به دوربینهای مداربسته بودند. مأموران به بازبینی فیلمهای ضبطشده توسط این دوربینها پرداختند.
دوربین یکی از مغازهها لحظهای که آتنا قدمزنان در پیادهرو میرفت و از بساط پدرش دور میشد را ضبط کرده بود. اما دوربین بانکی که در همان مسیر و چندین متر آن طرفتر بود، تصویری از دختر بچه ضبط نکرده بود. این یعنی دختربچه پیش از اینکه به دوربین دوم برسد، مسیرش را تغییر داده بود. مأموران وقتی متوجه شدند که در این مسیر، مغازه رنگرزی مرد ۴۰ سالهای به نام «اسماعیل جعفرزاده» وجود دارد که آتنا گاهی اوقات برای خوردن آب به آنجا میرفت، حدس زدند که وی روز حادثه نیز به این مغازه رفته و پس از آن ناپدید شده است.
پس از اعلام این خبر، مردم پارسآباد خشمگین شدند و مغازه اسماعیل رنگرز را به آتش کشیدند و وسایلش را به خیابان ریختند اما مسئولان، مردم را به آرامش دعوت کردند و قول دادند به پرونده آتنا خارج از نوبت رسیدگی شود.
اسماعیل، سحرگاه ۲۹ شهریورماه ۱۳۹۶ در ملاء عام اعدام شد.
جستوجوبرای یافتن بنیتای ۸ ماهه آغاز شد تا اینکه پس از ۶ روز جسد دختربچه در خودروی سرقتی در یکی از خیابانهای پاکدشت پیدا شد. یکی از سارقان به پلیس گفت: «زمانی که وارد اتوبان شدیم صدای گریههای بچه را شنیدیم. از دیدن بچه شوکه شده بودیم و کاری از دستمان برنمیآمد. به سمت پاکدشت رفتیم و در منطقه قیامدشت ماشین را در کنار خیابانی نگه داشتم. مهدی همانجا مقداری از وسایل ماشین را برداشت و جدا شد. من و دخترکی که نمیدانستم اسمش چیست به سمت مامازن رفتیم و خودرو را در کنار خیابانی رها کردم و به خانه یکی از دوستانم رفتم.»
خانواده بنیتا برای یافتن دخترشان در روزهای پس از سرقت خودرو تلاش بسیاری کردند. شماره تماسهایشان را به در و دیوار زدند و فضای مجازی را با عکسهای بنیتای کوچک پر کردند. در این مدت با احساسات خانواده دخترک به شدت بازی شد. پدربزرگ بنیتا میگوید: «وقتی شماره تلفن در فضای مجازی و کوچه و خیابان پخش شد، صدها نفر تماس گرفتند و هرکسی چیزی میگفت. در این مدت حتی ما به کوههای پشت مشیریه هم رفتیم اما هیچ ردی از بچهمان پیدا نکردیم.»
قتل بنیتا واکنشهای بسیاری در میان اهالی سیاست و فرهنگ و ورزش و رسانههای خارجی و داخلی در پی داشت. همچنین اکثر مقامات خارجی به مردم ایران تسلیت گفتند و ابراز همدردی کردند.
متهمان شهریور همان سال در شعبه ۹ دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه شدند. محمد که عامل جنایت بود به جرم قتل به قصاص و به جرم آدمربایی، رها کردن طفل در خودرو و مباشرت در سرقت در مجموع به ۵۱ سال حبس و همدستش مهدی به ۱۳ سال حبس و دو سال تبعید محکوم شدند.
بستنیای که ستایش را به کام مرگ کشاند
«ستایش قریشی» ۶ ساله، دختر افغانستانی ساکن ورامینی ساعت ۱ روز یکشنبه ۲۲ فروردین سال ۱۳۹۶ برای خرید بستنی به مغازه سر کوچه میرود. پس از خرید بستنی، تنها ۱۰ متر مانده به منزل، قاتل، ستایش را دزدیده و به خانه خود میبرد. چگونگی دزدیدن او به گفته پدرش نامشخص است. مادر ستایش پس از گذشت نزدیک به نیم ساعت، نگران شده و به پدر مقتول تلفن میزند. پدر مقتول پس از برگشتن از سر کار، به جستوجو پرداخته اما نشانی نمییابد. از سوی پلیس به آنها توصیه میشود که همچنان تا یک ساعت دیگر نیز به جستوجو ادامه دهند تا مطمئن شوند که کودک آنها در خانه دیگر خویشاوندان نباشد. پس از ناموفق بودن جستوجوی مجدد و مراجعه دوباره به کلانتری، از آنها خواسته میشود که به آگاهی بروند و موضوع را در آنجا گزارش کنند. اما در آگاهی به آنها گفته میشود که وقت کاری به پایان رسیده و فردا صبح باید مراجعه کنند!
«امیرحسین»، قاتل ستایش قریشی که در زمان وقوع جرم شانزده سال و هشت ماه داشت به اعدام و قصاص محکوم شد. پس از اینکه قاتل به ۱۸ سالگی رسید دادگاه تصمیم به اجرای حکم گرفت اما به علت اصرار خانواده مقتول بر دریافت ارشالبکاره، تا زمان تعیین مبلغ و پرداخت آن اجرای حکم اعدام به تعویق افتاد اما سرانجام در ۱۴ دیماه ۱۳۹۶، به دار آویخته شد.
ابوالقاسم مرادطلب (دادستان عمومی و انقلاب ورامین) در اینباره می گوید: بر اساس اعترافات قاتل ستایش، این شخص در صبح روز حادثه به وسیله گوشی همراهش در حالی که در مدرسه بوده به مشاهده کلیپهای مستهجن مبادرت کرده است و این در حالی است که جنایت بعدازظهر همان روز به وقوع پیوسته است.
میترا استاد، محمدعلی نجفی و جنایت در حمام
خبر قتل میترا استاد (همسر دوم محمدعلی نجفی) ظهر سهشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۸ در رسانههای رسمی ایران منتشر شد. بررسیهای اولیه نشان میداد که این قتل در طبقه هفتم برجی در بلوار خوردین منطقه سعادتآباد تهران بهوقوع پیوستهاست. جسد مقتول در وان حمام و در حالی که به ضرب گلوله به قتل رسیده بود، کشف شد. ساعاتی پس از این اتفاق، محمدعلی نجفی – شهردار سابق تهران – با مراجعه به پلیس آگاهی تهران به قتل همسرش اعتراف کرد.
نجفی پس از ارتکاب قتل به قم رفته بود؛ برخی دلیل سفر او به قم را دیدار با مراجع ذکر کردند اما این موضوع از سوی پلیس و متهم تکذیب شد. نجفی گفت به سر خاک پدر و پدربزرگش رفته و قصد خودکشی داشته اما بعد نظرش تغییر کرده و تصمیم گرفته خود را معرفی کند. او در دادسرای تهران تأیید کرد که پیش از این هم یک بار در هتل لاله تهران به دلیل اختلافها با همسر دومش اقدام به خودکشی ناموفق کرده بود.
نجفی در دادسرا ادعا کرد صحبتهای وی شنود میشد و در اختیار همسر دومش قرار میگرفت. او در اینباره گفت: «خودم در واتساپ صحبتهایی را که برای ایشان ارسال کرده بودند، شنیدم. خودم نخواستم این موضوع را پیگیری کنم چون با شمارهای ارسال میکردند که معلوم نبود از کجاست.»
او در دادگاهی که ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ به ریاست قاضی متین برگزار شد درباره جلب رضایت خانواده مقتول گفت حدود ۱۰ میلیارد تومان پرداخت کرده است که حدود ۸ میلیارد آن مهریه ۱۳۶۲ سکهایِ میترا استاد بوده است. در نهایت شعبه دهم دادگاه کیفری محمدعلی نجفی را به شش سال و نیم حبس محکوم کرد.
رومینا و داس سیاه مرگ
اما در این روزها اذهان عمومی درگیر یک جنایت تلخ دیگر است؛ جنایتی که از آن به عنوان قتل ناموسی یاد میشود؛ قتل رومینا اشرفی که شبانه وقتی خواب بود با داس پدرش به قتل رسید.
رومینا دختر ۱۴ ساله تالشی، عاشق پسری ۲۹ ساله به نام بهمن شده بود. پدرش با ادعای اختلاف فرهنگی که بین دو خانواده وجود داشت، مخالف ازدواج آنها بود. ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹ رومینا به همراه بهمن خاوری فرار کرد اما یک روز بعد خانوادهاش شکایتی تحت عنوان آدمربایی در دادسرا ثبت کردند که منجر به تعقیب قانونی و بازداشت آنها شد.
۱ خرداد ۱۳۹۹ پدر ابتدا سعی کرد رومینا را خفه کند اما موفق نشد و پس از آن سر رومینا را با داس از تنش جدا کرد. به گفته یکی از مقامات دادگستری گیلان پدر رومینا بلافاصله پس از قتل دختر، از کرده خود پشیمان شد و از خانه بیرون آمد و تقاضای کمک کرد که بیفایده بود. با شیونهای مادر و بقیه همسایهها پلیس از راه رسید و قاتل را بازداشت کرد.
در تصویر آگهی ترحیم رومینا اشرفی که در اینترنت دست به دست میشود، نام پدر او بهعنوان اولین اسم از افراد صاحب عزا درج شده است.